مصدقبه پاس بزرگی یک مرد – بازگفت خاطره ی دیدار یک سرباز (عیسی جاورتنی) با دکتر مصدق در زندان

به پاس بزرگی یک مرد عنوان نوشته زیر است که بوسیله  آقای مهندس مجتبی ذوالفقاری در وب سایت سلام جاورتن منتشر گردیده است :

مصدق را همه می شناسند. یعنی کمتر کسی را می توان یافت که نداند چه کسی نفت را ملّی کرده است. البته آگاهی نسل کنونی در همین حد که « دکتر محمد مصدق در ملی کردن نفت نقش موثری داشت » محدود می شود. لیک پدران و پدربزرگان ما او را بیشتر می شناسند و از فعالیت های ایشان در آن هنگام آگاه ترند. در زیر خاطره ای از عیسی جاورتنی در رابطه با دکتر مصدق آورده می شود. نگارنده آن چه را  که از زبان گوینده ی خاطره شنیده است با اندکی ویرایش – بدون کم و کاست در محتوی – بازگو می کند.

 

 

جاورتنی

جاورتنی

« ما در باغ شاه – تهران – خدمت سربازی می کردیم. حتی بارها شاهبانو فرح را از دور و نزدیک می دیدیم. خدمت سربازی من مصادف با روزهای پر شرّ و شور ملی شدن صنعت نفت بود. در یکی از همین روزها من و یکی از دوستانم – که حالا نام و نشانش از یادم رفته است – را برای نگهبانی از بند یکی از زندان های تهران منتقل کردند. زندانی بود چند طبقه که هر طبقه مخصوص افرادی خاص بود. یکی مخصوص اشرار و آشوبگران، یکی مخصوص دزدان و رمالان و دیگری نیز ویژه ی افراد صاحب منصب! اولش فکر می کردیم قرار است نگهبان بند دزد یا قاچاقچی ای شویم اما اینطور نبود. ما نگهبان بند دکتر محمد مصدق شده بودیم. راستش نام مصدق را آن روزها زیاد می شنیدیم و عکسش را هم زیاد می دیدیم اما تا آن موقع او را هرگز از نزدیک ندیده بودیم. مصدق خیلی کم حرف میزد و گویی به چیزی فکر می کند. برایش برنج و مرغ بریان می آوردند اما دریغ از چشیدن پرّه ای (= اندکی ) گوشت … فقط چند قاشق برنج سفید می خورد و مابقی را پس می فرستاد. ما هم اجازه ی صحبت کردن با او را نداشتیم، مگر این که زمانی پیش می آمد و از او چیزی می پرسیدیم. چند روز نگهبان بند ایشان بودیم. شاهد بودم هر کس که به ملاقاتش می آمد با احترام تمام با او حرف می زد. چنان که گویی از او حساب می برند. یک بار از او پرسیدم شما را برای چه به زندان انداخته اند؟ او در جوابم سری تکان داد و کفت : « برای بازپسگیری آن چه که از آن خودمان است و در چنگ دیگران »