history-book-49-225x300تاریخ جهانگشای جوینی اثری ماندگار از علاءالدین عطاملک جوینی

تاریخ جهانگشای جوینی، مهم‌ترین و مستندترین کتابی است که درباره حمله مغول به ایران تألیف شده است.و بسیاری از زوایای این واقعة هولناک را می‌توان از خلال نثر مزیّن و آراستة جوینی – که خود پوشش مناسبی برای بیان حقایقی محسوب می‌شود که به صراحت قابل بیان نبوده ـ دریافت.

تحقیقات پژوهشگران متأخر غربی، حاکی از آن است که جوینی در نگارش تاریخش رعایت انصاف ننموده و در مواردی از جمله تعداد سربازان چنگیز و کشتارها و غارت‌ها، راه مبالغه را پیموده است. در شروحی نیز که بر جهانگشا نوشته شده، مثل تعلیقات علامه قزوینی، شرح احمد خاتمی، شرح حبیب الله عباسی و ایرج مهرکی، تحریر نوین بهروز ثروت و…کمتر توجه به این مسئله مشاهده می‌شود؛ از این رو جا دارد محققان و تاریخ‌پژوهان در این عرصه وارد شده، حقایق ناگفتة حملة مغول را که به دلایلی از قلم جوینی جا مانده است بازگو کنند تا غبار از چهرة آن زدوده شده، گرفتار غرض‌ورزی‌های مرسوم مستشرقان نگردد.

تاریخ جهانگشای جوینی، مهم‌ترین و مستندترین کتابی است که درباره حمله مغول به ایران تألیف شده است.

و بسیاری از زوایای این واقعة هولناک را می‌توان از خلال نثر مزیّن و آراستة جوینی – که خود پوشش مناسبی برای بیان حقایقی محسوب می‌شود که به صراحت قابل بیان نبوده ـ دریافت.

تحقیقات پژوهشگران متأخر غربی، حاکی از آن است که جوینی در نگارش تاریخش رعایت انصاف ننموده و در مواردی از جمله تعداد سربازان چنگیز و کشتارها و غارت‌ها، راه مبالغه را پیموده است. در شروحی نیز که بر جهانگشا نوشته شده، مثل تعلیقات علامه قزوینی، شرح احمد خاتمی، شرح حبیب الله عباسی و ایرج مهرکی، تحریر نوین بهروز ثروت و…کمتر توجه به این مسئله مشاهده می‌شود؛ از این رو جا دارد محققان و تاریخ‌پژوهان در این عرصه وارد شده، حقایق ناگفتة حملة مغول را که به دلایلی از قلم جوینی جا مانده است بازگو کنند تا غبار از چهرة آن زدوده شده، گرفتار غرض‌ورزی‌های مرسوم مستشرقان نگردد.

 مقدمه

حملۀ مغول به ایران توسط چنگیزخان در اوایل سدۀ هفتم، از مهم‌ترین وقایع تاریخ ایران پس از اسلام محسوب می‌شود. چنگیز به دلیل بی‌تدبیری محمد خوارزمشاه در سال 616 هـ‍ . ق به ایران حمله کرد و تا زمان مرگش (624ه‍.ق) که بیش از هفتاد سال داشت، به فتوحاتش در ایران ادامه داد. پس از او، جانشینانش از جمله هولاکو (663ه‍.ق) به کشورگشایی‌ ادامه دادند تا اینکه بغداد نیز در سال 656 سقوط کرد و خلافت پانصد سالة عباسیان پایان پذیرفت. جانشینان چنگیز که به ایلخانان مشهورند، تا مرگ ابوسعید بهادرخان در سال 736 ه‍.ق در ایران حکومت کردند.

در حملة مغول به واسطة خرابی‌ها و آتش‌سوزی‌ها، مراکز فرهنگی، علمی و کتابخانه‌های زیادی نابود شد و جنگ و وحشت به مهاجرت بسیاری از فرهیختگان به خارج از ایران از جمله هند و آسیای صغیر منجر گردید. هزاران هزار نفر مردم بی‌گناه زیر تیغ تاتار جان سپردند، آنها حتی به حیوانات‌ هم رحم نکردند.

 وقایع مهمی که رخ داده بود، نیاز به ثبت داشت؛ مغولان هم از نوشتن کتاب‌های تاریخی حمایت می‌کردند؛ لذا شرایط برای نگارش تاریخ فراهم بود. تاریخ جهانگشای جوینی، مهم‌ترین و برجسته‌ترین کتاب تاریخی است در شرح و توضیح حملات مغول و حوادث و وقایع مربوط به آن که توسط عطاملک جوینی به زبان فارسی در قرن هفتم هجری به رشتۀ تحریر کشیده شده است. این اثر گران‌سنگ، به بخشی از وقایع اشاره کرده، زیرا یک سوم جهانگشای به تاریخ حملة مغول مربوط است و عباس اقبال آنها را در تاریخ مغول بیان کرده. اخیراً پژوهش‌هایی از طرف محققان غربی صورت گرفته که مطالعه آن برای ما خالی از فایده نیست. در این مقاله با بهره‌گیری از مطالب جهانگشای و سایر پژوهش‌های صورت گرفتة داخلی و خارجی، مجملی از آن ارائه می‌گردد.

تاریخچۀ مغول

در غرب و شمال غرب چین، سرزمین وسیعی قرار دارد که سرچشمه‌های رودخانه‌های عظیم سیبری در آن جاری است، ولی بیشتر مناطق آن را استپ و بخشی را بیابان فرا گرفته است. در این منطقه دو قوم دوشادوش هم زندگی می‌کردند و دارای ویژگی‌های مشترک بودند، اما زبان آنها با هم فرق می‌کرد. این دو قوم، ترکان و مغولان بودند. مغول در آن ایام عنوان اتحادیة طوایف تاتار، قیات، نایمان، کرائیت و تعدادی دیگر از طوایف بدوی یا بدوی‌گونة نواحی بین ترکستان، چین و سیبریه محسوب می‌شد. طوایفی که به قول بعضی مورخان، «هون‌های جدید» محسوب می‌شدند. اگر هم اخلاف هون‌های قدیم نبودند، وارث مهارت آنها در جنگجویی، تیراندازی و خنجرکشی به شمار می‌آمدند و بعد از هشت قرن که از ظهور هون‌های وحشی می‌گذشت، خاطرۀ فجایع آنها را در تاریخ تجدید کردند.

 آنها مثل پیشروان هشت قرن قبل خویش، زیر چادرهای نمدی یا در هوای آزاد بیابان سر می‌کردند و کنار شتران، گوسفندان و اسبان خویش عمر می‌گذرانیدند، از گوشت و شیر آنها تغذیه می‌کردند و از پشم آنها لباس و خیمه می‌ساختند؛ اگر خشکسالی پیش می‌آمد، از خوردن هیچ چیز حتی شپش هم خودداری نمی‌کردند؛ البته گوشت موش، گربه، سگ و خون حیوان و آدمی گه‌گاه مایة عیش آنها می‌شد.

تهاجمات آنها برای غارت و چپاول منطقه، توجه چینیان را به خود معطوف می‌داشت تا اینکه تأسیس دیوار عظیم چین از ویرانگری‌های آنها کاست. در همین دوره، ترکان تا ولگا و حتی بین‌النهرین نفوذ کردند و مغولان در سرزمین اصلی خویش باقی ماندند. در سدة هفتم میلادی، مغولان مرکز خانات ترکستان شرقی را بنیان نهادند و در شصت کیلومتری شمال قراقورم، مرکزی برای خود تشکیل دادند. پس از سرنگونی کامل ترک‌های شرقی، جانشینان آنها یعنی ترک‌های ایغور مرکزی به نام اردوبالیغ واقع در قرابالقاسون (بلاساقون که بعدها به قرابالیغ تغییر نام یافت) و شمال قراقورم برای خود ترتیب دادند. ایغورها تحت تأثیر تمدن چین و دیانت نسطوری که از سال 763 میلادی بین آنها رواج یافته بود، موفق شدند تا اندازه‌ای به درجة بالایی از تمدن دست یابند. آنها به تقلید از سومری‌ها و سریانی‌ها، الفبایی ابداع کردند که اساس خط مغول شد. در سال 840 م ایغورها از سوی قوم ترک بدوی و وحشی دیگری به نام قرقیزها از زمین‌های حاشیه رود ارغون رانده شدند. از آن پس سرزمین مغولستان در پرده‌ای از تاریکی و ابهام فرو رفت و تا زمان پیدایش چنگیزخان ادامه داشت.

ناحیه مغولستان به کلی بی‌درخت است، ولی مراتع بسیار خوبی دارد. هوایش بسیار سرد است؛ حتی در وسط تابستان، طوفان‌های وحشتناک برمی‌خیزد و رعد و برق، جمع کثیری را به هلاکت می‌رساند. در فصل تابستان برف‌های گران و غالباً تگرگ شدید می‌بارد. بعد از سرماهای سخت، ناگهان گرمایی صعب رخ می‌نماید و بلافاصله هوا به شدت سرد می‌شود. مغول‌ها در فصل صید، گوزن یا خرسی را می‌کشتند و می‌خوردند. خوراک اطفال، شیر اسبی بود که در مشک زده می‌شد و اطفال از خوردن آن سیر و تا اندازه‌ای مست می‌شدند. اواخر زمستان، سخت‌ترین اوقات بود، زیرا گوشت نایاب می‌شد و با ارزن پخته سدّ جوع می‌کردند یا شکم را گول می‌زدند. لذا تحمل مشقات، نخستین صفتی بود که به اطفال مغول به ارث می‌رسید.

دین مغولان، آیین شمنی بود که نوعی یکتاپرستی ناقص است و در آن ایزدان گوناگون با مرتبه‌های پایین‌تر در نگهداری و نظم کائنات با خدای یکتا سهیم شناخته می‌شدند و بت‌های گوناگون به عنوان مظاهر این ایزدان پرستش می‌شده است. همچنین خرافات و جادوگری به منزلۀ عاملی برای مصون ماندن از مصائب و چشم زخم‌ها میان مغولان رواج داشت.

سال‌شماری قبایل ترک و مغول براساس حرکت تناوبی، نام دوازده حیوان بود که چون هر حیوان در یک دوره، یک سال را مشخص می‌کرد، هر دوره شامل12 سال می‌گردید. ترتیب قرار گرفتن حیوانات به دنبال هم از این قرار بود:

  1. سال موش، 2. سال گاو، 3. سال پلنگ، 4. سال خرگوش، 5. سال نهنگ، 6. سال مار، 7. سال اسب، 8. سال گوسفند، 9. سال میمون، 10. سال مرغ، 11. سال سگ و 12. سال خوک.

به روایت تاریخ وصّاف، وقتی کسی بر تخت خانی می‌نشست، بزرگان دربار به احترام او کلاه‌ها را از سر برداشته، کمربندهایشان را باز می‌کردند و مثل غاشیه روی کتف می‌انداختند؛ سپس به خان دعا می‌کردند، زانو می‌زدند و پیاله‌های شراب دور بُرده، به شکرانه می‌نوشیدند. در آخر هم هفت بار جلوی خورشید زانو می‌زدند و دعا می‌کردند.

مغولان را به سبب نام یکی از قبایلشان، یعنی قبیلة تاتار ـ که در نقطۀ انتهایی شرق سکنی داشتند ـ تاتار نامیدند. قدرت سیاسی میان قبایل مختلف مغول، بارها در دست چند تیرۀ مقتدر قرار می‌گرفت که طبق شرایط با یکدیگر کنار می‌آمدند. مسائل و مشکلات اصلی معمولاً سلطه بر تیره‌های قبایل، مالکیت خدم و حشم یا مهار راهزنان بود.

 

چنگیزخان

مغولان با موقعیت و اوضاعی که ذکر شد زندگی می‌کردند تا اینکه در صحنۀ منازعات بی‌پایان، شخصی به نام یسوکای ظاهر شد که بعد از مرگش، پسر وی، تمرجین یا تموچین (متولد 549 ه‍.ق)، به دلیل پیروزی‌هایی که بر قبایل مخالف داشت، رئیس قبیلة منگ‌کوی گردید و لقب چنگیزخان یافت.چنگیزخان توانست قبیلۀ تاتار را شکست دهد و بر مرکیت‌ها و نایمان پیروز شود. او با بهره‌گیری از نفوذ خویش در بهار سال 603 ه‍.ق، یک مجمع ملی بزرگ یا قوریلتای تشکیل داد و خود را فرماندۀ کل مغولان اعلام کرد.

چنگیزخان کل سپاه مغولان را با نظام دهه‌ای تقسیم بندی کرد تا آنجا که هر ده نفر از مغولان، تحت رهبری یک نفر قرار گرفت. از ده بخش آنها یک صده پدید آمد و ده صده نیز هزاره را تشکیل داد و لشکر ده هزار نفری تحت فرماندهی یک نفر، بخش تاکتیکی مستقلی را پدید آورد. چنگیزخان احکام پیشینیان خود را گردآوری کرد و یاسا یا قانون بنیادی و اساسی مغول را پدید آورد. در این قانون بر مالکیت ارضی تأکید شده بود؛ از این رو با دزدی و راهزنی به شدت برخورد می‌کرد. به تنظیم خانواده نیز توجه خاصی شده بود. زنان از استقلال و احترام زیادی برخوردار بودند، حتی می‌توانستند توانایی خود را در لشکرکشی‌های نظامی به ثبوت برسانند. برای حفظ و پیشبرد تشکیلات از نظام دوگانۀ مالیاتی استفاده می‌شد. مالیات ارضی را از کشاورزان و مالیات سرانه را از تاجران دریافت می‌کردند. چنگیزخان نوعی خدمات چاپاری هم راه انداخته بود که خبرها و فرمان‌ها را در اسرع وقت از جایی به جای دیگر منتقل می‌کردند.

فرزندان چنگیزخان

چنگیزخان زنان بسیار اعم از خاتون و کنیزک داشت و طبیعتاً فرزندان پسر و دختر زیادی نیز داشت. خاتون بزرگ او یسونجین بود. در آیین مغول اعتبار فرزندان نسبت به مادر است. فرزندی که مادر او بزرگ‌تر باشد، دارای مزیّت و برتری است. چنگیز از یسونجین دارای چهار پسر به نام‌های توشی، جغتای، اوکتای و تولی بود. پدر، هر یک از آنها را به امری مخصوص اختیار کرده بود؛ اولی را برای کار صید و شکار، دومی را برای اجرای قوانین، سومی را برای تدبیر ملک و تولی را برای سرپرستی لشکریان برگزید.

 

یاسای چنگیزخان

یاسای چنگیزخان به طور کامل باقی نمانده، این مواد از روی منابع ایرانی، مغولی و سیاحت‌‌نامه‌های جهانگردان اروپایی جمع‌آوری شده است:

  1. فرمان می‌دهیم که به وجود خدای واحد خالق زمین و آسمان که قادر و قاهر است، اعتقاد داشته باشید.
  2. رؤسای دینی، وعّاظ و کشیشان و آنان که خود را وقف اعمال مذهبی کرده‌اند و مؤذنان مساجد و طبیبان و غسّالان باید از مالیات معاف باشند.
  3. هرکس شاهنشاه بخواند کسی را که در قوریلتای به این مقام انتخاب نشده باشد، مستوجب اعدام است.
  4. رؤسای ملل و طوایف تابعۀ مغول از داشتن عناوین و القاب ممنوعند.
  5. صلح کردن با پادشاه یا امیر یا قومی که ایل نشده است، ممنوع است.
  6. قانونی که افراد قشون را به دسته‌های ده، صد، هزار و ده هزارنفری تقسیم می‌کند، باید کاملاً رعایت شود.
  7. به محض شروع جنگ، هر یک از سپاهیان باید اسلحۀ خود را از صاحب منصبی که محافظ آن است بگیرد و قبل از مصاف به معاینة رئیس خود برساند.
  8. غارت کردن دشمن قبل از صدور اجازه، خطایی است مستوجب اعدام، ولی پس از اجازه،‌ افراد عادی با صاحب‌منصبان در حقوق تفاوتی نخواهند داشت و حق دارند هر چه به دست آورده‌اند، برای خود بردارند، به شرط آنکه سهم معین را به خزانه پرداخت کنند.
  9. برای تمرین افراد سپاه در هر زمستان، شکار بزرگی ترتیب داده می‌شود؛ به همین سبب ممنوع است کسی از فروردین تا آبان ماه، گوزن، غزال، بز کوهی، خرگوش، گورخر و بعضی طیور را شکار کند.
  10. بریدن سر حیواناتی که مخصوص خوردن است ممنوع بوده، صیاد باید سینة حیوان را بشکافد و با دست خود، قلبش را بیرون بیاورد.
  11. خوردن خون و احشای حیوانات که سابقاً ممنوع بود، از این پس مجاز است.
  12. هرکس به میدان جنگ نرود، باید تا مدتی بی‌مزد برای حکومت کار کند.
  13. مرتکبان سرقت اسب، گاو یا اشیایی که همین قیمت را داشته باشند، محکوم به مرگ می‌شوند و جسد آنان را باید دو پاره نمود.
  14. سارقان اشیایی که  قیمت یک اسب یا گاو را ندارند، مستوجب هفت، هفده، بیست و هفت یا هفتصد ضربه چوب خواهند بود. البته می‌توانند با پرداخت نُه برابر قیمت اموال مسروقه، خود را از این شکنجه معاف کنند.
  15. هیچ یک از اتباع حکومت خاقانی نمی‌تواند یک نفر مغول را به ملازمی یا غلامی خود ببرد. تمام افراد به استثنای معدودی باید در خدمت نظام باشند.
  16. برای جلوگیری از فرار غلامان، دادن پناه، غذا و لباس به آنان مستوجب اعدام است. هرکس غلام گریخته‌ای را ببیند و او را نزد مالکش نیاورد، اعدام می‌شود.
  17. مطابق قانون ازدواج، هر مردی باید زن خود را بخرد و وصلت میان اقوام درجه اول و ثانی ممنوع است. گرفتن دو خواهر و چندین زن صیغه مجاز است. زنان باید به نگهداری مال و اثاثیه خانه پرداخته، به میل خود خرید و فروش کنند. مردان نباید همّ خود را صرف کاری غیر از شکار و جنگ کنند و فرزندان زن اول بر سایر فرزندان برتری دارد و وارث تمام دارایی می‌شود.
  18. زنا مستلزم قتل است و زناکار را می‌توان بی‌درنگ هلاک کرد.
  19. اگر دو خانواده آرزوی وصلت با یکدیگر داشته باشند و اطفالشان صغیر باشند، می‌توان عقد ازدواج را میان کودکان جاری کرد، مشروط بر آنکه یکی پسر و دیگری دختر باشد.
  20. در موقع طوفان، ‌باد و باران، غسل یا شستن لباس در رودخانه ممنوع است.
  21. جاسوسان و گواهان دروغین و مرتکبان اعمال زشت و جادوگران، محکوم به اعدام هستند.
  22. صاحب‌منصبان و سردارانی که به وظایف خود عمل نکنند یا دعوت خان را اجابت ننمایند، باید به قتل برسند، خاصه در سرزمین‌های دور دست. اگر خطای آنان سنگین نباشد، باید شخصاً به حضور خان بیایند.

علت حملۀ چنگیز به ایران

سلطان محمد خوارزمشاه پس از نابودی غوریان و قراختاییان، در آرزوی تصرف پکن و زیر نفوذ آوردن سرزمین ثروتمند چین و تسلط بر تمام مسیر جاده ابریشم بود، اما چنگیز زودتر از او آن نواحی را تصرف کرد. چنگیز با فرستادگان خوارزمشاه با احترام برخورد کرد و حتی سلطان محمد را عزیزتر از فرزند خواند، ولی خوارزمشاه از این خطاب ناراحت شد.

بیشتر مورخان، قتل بازرگانان در شهر اترار را عامل حملۀ چنگیز به ایران می‌دانند، ولی واقعه اترار شروع حمله یا تسریع کننده حمله بود؛ زیرا حکومت تازه تأسیس مغول در کمتر از بیست سال تا انتهای شرق گسترش یافته، به یک قدرت بزرگ تبدیل شده بود؛ همان گونه که سلطان محمد نیز حدود بیست سال قلمرو خود را در غرب تا سواحل مدیترانه گسترش داده بود. طبیعتاً برخورد دو قدرت بزرگ که به تازگی با یکدیگر همسایه شده بودند، اجتناب‌ناپذیر بود. از طرفی مغول‌ها مردمانی کوچ‌رو بودند که برای تهیه علوفۀ دام‌هایشان دائم در حرکت بودند و به تجارت نیز می‌پرداختند؛ لذا راه تجارت آنان با غرب از ایران می‌گذشت. به تعبیر بارتولد «اقتصاد مغولستان وابسته به باز بودن راه ایران به غرب یا جاده ابریشم بود». سلطان می‌دانست که تجارت چنگیز با روم اقتصاد مغولان را تقویت می‌کند و حتی سلاح‌هایی که در دمشق ساخته شده، در اختیار آنان قرار می‌گیرد؛ لذا تمایلی به ایجاد روابط تجاری با چنگیزخان نداشت. عوامل دیگری مثل تحریک خلیفۀ عباسی و تشویق چنگیز به حمله نیز می‌تواند در این امر دخیل باشد. سؤالی که به ذهن می‌رسد، این است که چرا سلطان محمد خوارزمشاه که در اندک زمانی توانست قدرت‌های بزرگی مثل سلاجقۀ عراق، غوریان، قراختائیان و اتابکان را از بین ببرد، نتوانست برابر لشکر مغول ایستادگی کند.

یکی از عوامل اصلی آن نداشتن مشروعیت حکومتی بود. سلطان محمد با لشکرکشی به بغداد و درافتادن با علمای اسلام مثل شیخ الاسلام‌های معروف سمرقند، راندن بهاء ولد از بلخ، برکنار کردن خاندان روحانی صدر جهان در بخارا و قتل شیخ مجدالدین بغدادی، تنفر عمومی مسلمانان را ضد خود برانگیخت. عامل دیگر، اختلاف سلطان با مادرش ترکان خاتون بود؛ زیرا ستون اصلی لشکرش ترکان قنقلی بودند که به لحاظ خویشاوندی از ترکان خاتون بیش از سلطان اطاعت می‌کردند. عامل دیگری که می‌توان ذکر نمود، پراکنده کردن سپاه توسط سلطان بود که باعث شد لشکر نتواند به صورت متمرکز در برابر حملات مغولان ایستادگی کند. عوامل دیگری نیز در جهانگشای ذکر شده است که در متن خواهد آمد.

حملات چنگیزخان به ایران

چنگیزخان خواهان صلح و حسن همجواری با سلطان محمد خوارزمشاه بود. در سال 615 ه‍.ق یک کاروان تجاری از مغولستان به شهر مرزی اترار وارد شد. 450 نفر بازرگان که بیشترشان مسلمان بودند، همراه 500 نفر شتر، این کاروان را تشکیل می‌داد. والی اترار، اینالجوق، معروف به غایرخان، تمامی آنها را توقیف و زندانی کرد و به سلطان محمد گزارش نمود که زندانیان همه جاسوسان مغولند و پیشنهاد کرد سلطان فرمان قتل آنان را صادر فرماید. یکی از شتربانان موفق شد از آن قتل عام فرار کند و خود را به چنگیز برساند. خشم بر خان مغول مستولی شد. بر کوهی رفته، سه شب و سه روز آنجا ماند و در زمان اقامتش در کوه چنین گفت: «من باعث و بانی این مصیبت نبودم، به من قدرت انتقام کامل را عطا فرما». چنگیزخان با لشکری مجهز و با نظم و ترتیب به ایران حمله کرد. تعداد این لشکر را سرهانری‌ هاورث چنین گفته است:

گارد خاقان 1000 نفر

قلب سپاه به فرماندهی تولی 101000 نفر

جناح راست 47000 نفر

جناح چپ 52000 نفر

سایر قوای فرعی 29000 نفر

جمع کل 230000 نفر

مورخان اسلامی که راه مبالغه را می‌پیمودند، تعداد لشکر مغول را بین 500.000 تا 800.000 نفر ثبت کرده‌اند،ولی در سرمای سخت کوهستان‌های آسیای مرکزی این تعداد لشکر نمی‌توانست تاب مقاومت بیاورد و نمی‌شد برای آنها وسایل زندگی فراهم کرد. از طرفی چنگیزخان ممالک میان تبت و دریای خزر را با 100.000 نفر سپاه فتح کرد و ممالک میان رود دنیپیر و دریای چین را با 250.000 نفر تصرف کرد. پس کل قوای چنگیزخان در حمله به ایران به 150.000 نفر می‌رسیده است. 2 او با این لشکر چنان ویرانی و کشتار کرد که «اگر تا هزار سال دیگر، هیچ آفت و بلایی نرسد و عدل و داد باشد، جهان با آن قرار نرود».

اترار

ماه رجب سال 616 ه‍.ق مغول در آستانة حمله به ایران است. در آغاز حمله، جغتای و اوکتای، پسران چنگیزخان با هفتاد هزار سپاهی بر دروازة اترار ایستادند. چنگیزخان جماعتی از رسولان را نزد سلطان محمد فرستاد و تصمیم خود را در انتقام قتل تجار به او اعلام کرد. جوجی به سرکردگی سپاهی، عازم تسخیر بلاد کنار سیحون، به ویژه جند شد. لشکر پنج هزار نفری مغول برای تسخیر فناکت و خجند پیش آمدند. خود چنگیز و تولی با بخش بیشتر سپاه به سوی بخارا پیش تاختند. محاصرۀ اترار، پنج ماه طول کشید که با جنگ همراه بود، اما سرانجام لشکر تاتار تمامی اصحاب سلطان محمد را کشتند و همۀ مردم شهر را به صحرا راندند. کسانی را هم که به حصار پناه برده بودند اسیر کرده، حصار را با خاک یکسان نمودند و بقیۀ اهالی را به عنوان سیاهی لشکر بردند.

چنگیزخان بعد از عبور از رود سیحون به زرنوق رسید. مردم تاب نبرد نداشتند و با صلاح‌دید و تهدید «دانشمند حاجب» تسلیم شدند. سپس نوبت روستای نور رسید. مغولان شبانه از باغ‌های شهر گذشتند و درختان را بریده، با آن نردبان ساختند. مردم که چاره‌ای جز تسلیم نداشتند، از شهر بیرون آمدند و مغولان مسکن آنها را با خاک یکسان کردند.

بخارا

آخر زمستان سال 617 ه‍.ق چنگیز در برابر بخارا بود. خوارزمشاهیان پس از سه روز محاصره و زد و خورد، مغلوب شدند و اهل بخارا جز تسلیم، چاره‌ای ندیدند. مغولان در چهارم ذی الحجّه به این شهر آباد ـ که بهترین و مهم‌ترین شهر ماوراءالنهر بود ـ وارد شدند. در فتح بخارا چون نگهبانان قلعۀ شهر ـ سخت مقاومت کردند، چنگیز دستور داد بخارا را به آتش کشیدند و مردم را به خارج از شهر کوچ دادند. جوانان را به عنوان سیاهی لشکر گرفتند و جماعتی که جان سالم به در بردند، به اطراف پراکنده گردیدند.

سمرقند

روز سوم محاصرۀ سمرقند، لشکریان سلطان از شهر بیرون آمده، به لشکر مغول حمله کردند. مغولان گریختند. طغای‌خان، برادر ترکان خاتون (همسر سلطان محمد)، پس از اطمینان یافتن به این بهانه که با مغول از یک جنس هستند، از آنان امان خواست و مردم تسلیم شدند. لشکر مغول، دهم محرم سال 617 ه‍.ق وارد شهر شد و همان بلایی را که بر سر بخارا آورده بودند تجدید کردند. از سوی دیگر، لشکر جوجی به جند و خجند رفتند. مغولان شخصی را به نام حسن حاجی بازرگان که از دیرباز به خدمت چنگیزخان پیوسته بود به سقناق فرستادند تا مردم را نصیحت کند. اهالی شهر او را ‌کشتند؛ در نتیجه مغول به شهر ریختند و همه را از دم تیغ گذراندند. قتلغ‌خان، حاکم جند، به سوی خوارزم رفت و مغول شهر را تسخیر کرد، ولی چون مردم با آنها جنگی نکردند، آنها را به صحرا بردند و شهر را غارت کردند.

فرجام سلطان محمد

لشکر دیگر مغول، فناکت و سپس خجند را در سال 617 ه‍.ق تصرف کرد. سلطان محمد بعد از شنیدن خبر تصرفات لشکر مغول گریخت و در اثر بیماری در جزیره آبسکون واقع در دریای مازندران در شوال 617 ه‍.ق مُرد. وی قبل از مرگ، پسرش جلال‌الدّین را به عنوان ولیعهد انتخاب کرده بود.

خوارزم

حدود صدهزار جنگجوی مغول به فرماندهی جغتای و اوکتای خوارزم را محاصره کردند. جوجی نیز به یاری آنها آمد. آنان مردم را به اطاعت و فرمانبرداری فراخواندند اما آنها نپذیرفتند. مغولان در برابر شهر منجنیق نصب کردند، با تیر و کمان به جنگ با مردم مشغول شدند و عده‌ای با شیشه‌های نفت،‌ خانه‌ها را می‌سوزاندند. سرانجام همۀ شهر جز سه محله ویران شد. مغولان امان‌خواهی مردم را نپذیرفتند؛ صنعتگران را به سرزمین‌های شرقی فرستادند و زنان و کودکان را اسیر و برده کردند و بقیه مردم را کشتند. سرانجام خوارزم نیز پس از دفاعی دلیرانه در صفر 618 ه‍.ق از پا در آمد.

خراسان

چنگیزخان پس از به پایان رساندن کار ماوراءالنهر و تجدید نیرو، به سوی خراسان حرکت ‌کرد. در بهار سال 618 ه‍.ق لشکر مغول شهر بلخ را که از مهم‌ترین شهرهای خراسان بود، فتح کردند. چنگیز به دلیل ظهور جلال‌الدّین و اظهار تمایل مردم خراسان به او، به اطاعت مردم بلخ اعتماد نکرد، لذا آنها را کشتند. مغولان، ابیورد، نساء، یارز، طوس، جوین، بیهق، زاوه و چند شهر دیگر را قتل و غارت و تاراج کردند.

مرو

مرو پایتخت سلطان سنجر و از بزرگ‌ترین شهرهای خراسان بود. شیخ‌الاسلام شهر خواست شهر را به مغولان تسلیم کند. مغولان به آنجا رسیدند؛ ترکمانانی را که آنجا مشغول غارت بودند از پا در آوردند و در اوایل محرم سال618 ه‍.ق مرو را محاصره کردند. روز پنجم محاصره پیکی خدمت تولی روانه شد. وی به فرستاده اطمینان داد اگر تسلیم شوند سپاهیان و اهل شهر در امان خواهند بود. تولی فهرست اسامی تجّار و توانگران مرو را گرفت و اسامی پیشه‌وران و صنعت‌گران را یادداشت نمود. سپس دستور داد همۀ مردم را بیرون از شهر آوردند و گردن بزرگان شهر را زده، اهالی را با اموال و اطفال بین لشکریان تقسیم کردند. سرانجام همۀ آنها را به زشت‌ترین صورت به قتل رساندند؛ به گونه‌ای که یک میلیون و سیصد و اند هزار گوش راست کشتگان را بریده به رشته کشیدند.

نیشابور

نیشابور در ردیف مرو و بلخ و هرات، یکی از چهار شهر خراسان محسوب می‌شد. اواسط رمضان سال 618 ه‍.ق طلایه‌داران لشکریان تولی به سرداری تغاجار، داماد چنگیزخان، نیشابور را محاصره کردند. در روز سوم محاصره بر اثر تیر محصورین، تغاجار به قتل رسید و لشکریان مغول منهدم شدند. جانشین تغاجار توانست پس از سه روز جنگ شهر را تسخیر کند. پس از فتح نیشابور به فرمان همسر تغاجار قتل‌ عام فجیعی به راه انداختند، به گونه‌ای که حتی به حیوانات هم رحم نکردند. به روایت وصاف در بیست و هشتم رمضان، هفتاد هزار مقتول در دل خاک دفین گشتند.

هرات

بعد از قتل عام نیشابور، تولی در سال 618ه‍.ق به هرات آمد و با فرستادن رسولی به شهر مردم را به ایلی فراخواند، اما حاکم شهر، فرستاده را کشت. تولی هفت روز هرات را محاصره کرد. عاقبت علما و بزرگان شهر خدمت تولی رفتند و شهر را به او واگذار نمودند. او نیز رأفت به خرج داد و تنها پیروان جلال‌الدّین منکبرنی را کشت. پس از تعیین حاکم و شهربان از هرات به جانب طالقان پیش پدر خود رفت که هنوز مشغول محاصرة آن قلعه بود.

 جانشینان چنگیزخان

موج اول حمله مغول به خراسان، با پایان یافتن عمر چنگیزخان به آخر رسید، در حالی که به تعبیر جوینی، مغولان با دریدن سینۀ بزرگان خراسان برای مگس‌ها و گرگ‌ها، بزم برپا ساختند و با گوشت بدن نازک اندامان برای عقاب‌ها مهمانی ترتیب دادند. کاخ‌ها و ساختمان‌های رفیع را با خاک یکسان کردند و گلشن‌ها و بوستان‌ها را با صحرا و بیابان برابر نمودند.

چنگیز در سال 621 ه‍.ق به مغولستان بازگشت. هنگامی که وی برای سرکوبی ولایت تنگت واقع در شمال تبت به آن سرزمین رفت، در همان حدود، مرضی که به آن دچار بود، شدت پیدا کرد و سال 624 ه‍.ق مُرد.

بعد از مرگ چنگیزخان، سومین فرزندش، اوکتای به جانشینی او انتخاب شد (624 تا 639ه‍.ق). از آنجا که اوکتای قاآن طبیعتاً سلیم نفس و آرام بود، به آبادی بلاد و اشاعة عدل و احسان و جوانمردی پرداخت و بسیاری از خرابی‌های ایام پدر را مرمّت کرد. با اینکه مغولان هیچ‌گاه به اقامت در یک نقطه عادت نداشتند، او توانست بر اثر معاشرت با چینیان و ایرانیان، شهرنشینی و اقامت در مکان‌های خاص را رواج دهد. به دستور او در سال 621 ه‍.ق شهری به نام اردوبالیغ ساخته شد که آن را پایتخت خود قرار داد. این شهر، بعدها به جهت نزدیکی با کوه قراقورم، به نام قراقورم موسوم گردید.

پس از مرگ اوکتای، دومین و مهم‌ترین همسر او توراکینا خاتون که توانسته بود با هوش و ذکاوت خود، در دل قاآن جای بگیرد، نائب السلطنه گردید (633 تا 644ه‍.ق). وی توجه خاصی به ایران داشت که ظاهراً به علت وجود زنی ایرانی در دستگاه او به نام فاطمه خاتون بوده است. توراکینا در قوریلتای بزرگ، کیوک‌خان، فرزند خود را به سلطنت نشاند (644ه‍.ق).

کیوک فردی بسیار خشن و با هیبت و پر مجازات بود، به گونه‌ای که از ترس او نه مغولان و نه سایر حکام دور و نزدیک، جرأت مخالفت و نافرمانی به خود نمی‌دادند. وی می‌خواست شهرت بذل و بخشش‌هایش بیش از پدرش باشد، لذا در این کار، راه افراط را می‌پیمود.

پس از مرگ کیوک، «منکو» به سلطنت رسید. وی ناصرالدّین علی‌ملک را به سمت سپهسالاری نیشابور، طوس، اصفهان، قم و کاشان منصوب کرد. تفویض مقام سپهسالاری به یک شخصیت ایرانی بسیار حائز اهمیت بود، زیرا تا آن زمان تمام شغل‌های حساس سیاسی به عهدة مغولان بود و این اولین بار بود که یک ایرانی عهده‌دار چنین مقامی شد. منکوقاآن فرمانی مبنی بر اصلاحات مالی و اداری و اجتماعی در ایران صادر کرد که گشایشی فوق العاده در زندگی مردم فراهم آورد. بخصوص که پس از حملات کیوک وضع اقتصادی و اجتماعی بسیار نابسامان گشته بود. در دورۀ منکوقاآن کار مسلمانان نیز رونقی گرفت. اگرچه او عیسوی بود ولی با کمک مادرش که زنی باهوش و با کفایت بود به مسلمانان اهمیت و قدرت بسیار داد. علاوه بر دین، زبان فارسی نیز در دربار مغول رایج شده بود. احکامی که از ایران به مرکز حکومت فرستاده می‌شد، به فارسی بود و متقابلاً احکام و فرامینی که از مرکز به سایر ایالات صادر می‌شد نیز به زبان فارسی بود.

تشیع در نزد عامۀ مردم رونق فراوان داشت. فکر ظهور امام مهدی غایب از ارکان عقاید تشیّع که با حقیقت و عدالت توأم است و اساس ظلم را نابود خواهد کرد، در نزد عامۀ مردم که اکثر آنها از پیشه‌وران و روستاییان بودند، تقویت یافت.

فتح بغداد

در سال 651 ه‍.ق هولاکو، پسر تولی‌خان، از جانب برادر خود منکوقاآن مأمور تکمیل فتوحات مغول در ایران و سایر نواحی غربی آسیا گردید. هولاکو بعد از ورود به ایران، یکی از سرداران خود را مأمور فتح قلعه‌های اسماعیلی قهستان و رودبار و دامغان کرد. در سال 654 خورشاه، آخرین جانشین صبّاحیان و تمام قلعه‌های باقی مانده تسلیم هولاکو شد و کتابخانۀ معتبر الموت، به جز برخی از کتاب‌ها که عطاملک جوینی با اجازۀ هولاکو از آنجا بیرون کشیده بود به غارت رفت.

به نوشتۀ ابن خلدون ملوک ترک در مصر و پادشاهان تاتار در عراق با همکاری یکدیگر، شروع به نابود کردن آن نموده «هلاک آن را میان خود تقسیم کردند.» به تعبیر جامع التواریخ «استیصال خاندان عباسیان به دست هولاکوخان» بود. بعد از کفایت مهم اسماعیلیه، هولاکو بغداد را در سال 656 فتح کرد و با قتل خلیفه المستعصم بالله و فرزندان و بستگان و عموزادگان او خلافت 525 ساله عباسی با شمشیر تاتار منقرض گردید.

 اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران، مقارن حمله مغول

هجوم مغول در مبنا و اساس با غرض اقتصادی همراه بود و جهانگشایی یا گرفتن انتقام از سلطان محمد خوارزمشاه بهانه‌ای ظاهری بود. هر شهر یا ناحیه‌ای که به تصرف مغولان در می‌آمد یا از راه غلبه و تسخیر بود یا از طریق تسلیم و ایلی. در صورت دوم به تعیین خراجی سالیانه قناعت می‌شد. از طرف مغول شهربانی برای نظارت در امور نظامی و مالیاتی آن ناحیه تعیین می‌گردید تا مالیات را به موقع به حکومت مرکزی برساند.

حملات پی‌درپی مغولان به سرزمین‌های اسلامی و خاصه ایران، پیامدی جز خرابی و ویرانی، کاهش جمعیت، فروپاشی کشاورزی و نیروهای مولد جامعه، زوال تجارت و فروریزی امور مالی و خطوط اقتصادی نداشت. آنان که بیابانگردانی بیش نبودند، تنها به دنبال مواشی و دام‌هایی بودند که اقتصاد دامی خود را پیش ببرند؛ تمام چراگاه‌ها را اشغال می‌کردند و به نابودی اراضی زیر کشت کشاورزی می‌پرداختند.

آمدن مغولان به ایران همراه با کشت و کشتار و قتل و غارت وسیع حیات اجتماعی این سرزمین بود. تأمین جانی از جامعه رخت بربست و امنیت مالی سکه بی‌رونق شد. حرفه‌ها و پیشه‌ها رونق خود را از دست داد و صاحبان حرفه از شهر و دیار خود آواره شدند. شیوه‌های نامردمی ریشه گرفت. غلام‌پروری و غلام‌بارگی، مرسوم هر دیاری گشت. زنان بی‌حرمت شدند؛ حتی زنان منکوحه نیز به اجبار راهی دربار ایلخانان مغول می‌گردیدند. دزدی و زراندوزی، پیشة هر مأموری شد. دسیسه و توطئه، دستگاه حاکم را پوشاند که نتیجۀ آن فشار و ظلم و ستم بیش از حد به جماعت رعیت بود. یکی از نتایج حملۀ مغول، از میان رفتن طبقات حاکمۀ با سابقه و قدرت یافتن حادثه‌جویان نورسیده و تازه‌کار بود. این گونه مردم فرومایه، از بزرگداشت فاضلان اعراض می‌کردند و ناکسانی چون خود را برمی‌کشیدند. رواج انواع مفاسد از قبیل دروغ، دزدی، بی‌اعتنایی به ملکات فاضله و نظایر این امور، نتیجۀ جبری چنین وضعی است. کمتر وزیری از وزیران این عهد را می‌توان یافت که به مرگ طبیعی درگذشته باشد و طبق عادت، قتل هر یک از آنان، از راه بدگویی مخالفان او صورت می‌گرفت.

بدترین و خطرناک‌ترین نتیجۀ اوضاعی که با حملۀ مغول پیش آمد، انحطاط عقلی و فکری بود. شهرهای بزرگ که مراکز اصلی علوم و علما بود، خالی و ویران شد و تعداد کمی از متفکران و بزرگان، فرصت گریز و رهایی یافتند. کتابخانه‌های بزرگ در شهرهای پرجمعیت و آباد ماوراءالنهر، خراسان و عراق، به سرعتی عجیب پایمال شد یا در خرابه‌ها مدفون گشت. بر هم خوردن مراکز تحقیق و تعلیم و تعلّم و افتادن کار به دست وحشیانی که البته علم و هنر را ارجی نمی‌نهادند و بدان توجهی نداشتند مایۀ تنزل علمی و فکری ایرانیان شد. این اوضاع آشفتۀ زمان، بی‌تردید در همۀ آحاد مردم و کیفیت و اندیشه و رفتار آنها اثر داشته و انعکاس آن در آثار ادبی نویسندگان و دیوان‌های شاعران در قالب اندرز و نصیحت و شوخی و هزل و هجو دیده می‌شود.

در حوزة فرهنگی، چشمۀ شعر و شاعری خشکید و این خود پیامد طبیعی استیلای عنصر سلطه‌گر مغول بود؛ چرا که مغولان بی‌فرهنگ و بیابانگرد را آشنایی و معرفتی با مسائل احساسی و صورخیال نبود. شعر مدحی یا شعر درباری با حملۀ مغول از بین نرفت، بلکه ضعیف شد و قصیده‌سرایان بزرگی که در این دوره پیدا شدند تابع روش متقدمان بودند و همت آنان مصروف بر استقبال قصیده‌های معروف سنایی و انوری و خاقانی بود. اما غزل راه پیشرفت می‌سپرد و نیز از شوریدگی عارفان نیز در آن جلوه‌ای می‌توان یافت.

از میان منظومه‌های حماسی در این دوران، با وجود یک منظومه حماسی تقریباً ملی، بیشتر به نوع حماسۀ تاریخی و احیاناً دینی می‌توان اکتفا کرد، زیرا با حملۀ مغول، اندیشۀ ملیت ضعیف شد و بازماندۀ این فکر را یکباره به دست نیستی سپرد.

شعر انتقادی که از قرن ششم در ادبیات فارسی رواج یافته بود، در قرن هفتم و هشتم به علت آشفتگی وضع زمان، میدان مساعدی برای توسعه پیدا کرد. عرفان بنا به دلایل سیاسی- اجتماعی، مقام والایی پیدا کرد و در گوشه و کنار ایران، زوایا و خانقاه‌های بسیاری سر برآورد.تاریخ‌نویسی در عهد مغول، ترقی فوق‌العاده‌ای کرد، زیرا مغولان به زنده نگاه‌داشتن اخبار و یادگاری‌های اجدادی و قومی خود و مضبوط کردن ذکر وقایعی که به دست آنها یا اجداد مغولی آن طایفه صورت گرفته، علاقه داشتند.

منبع :

مقاله بازخوانی جهانگشای جوینی و سایر اسناد تاریخی حمله مغول( صدیقه رسولیان آرانی، لیلا عباسی)

اصل و نسب خاندان جوینی