تو را دوست داریم آن گونه که دوست می داریم مادر را .

مادر پرورش داد ما را در دامان پر مهر خویش و تو پروراندی هم ما و هم مادران ما را بر دامان بکر خویش .

گام نهادن و گام برداشتن در کوچه هایت یادآور خاطرات روزهایی است که دست در دستِ مهربان مادر ، می آموختیم اَ چَ پَ پا یِ  کودکانه را.

گاه گاهی از راه دور ،هنگام بامدادان یا شامگاهان سراغت را از نسیم می گیریم و ارمغان او اینکه ، هنوز هم زندگی در کوچه هایت جاریست و همچنین باز می گوید گلایه های تو را ، که چرا فراموشت کرده ایم ؟!

در پاسخ اندیشه می کنیم تا طوماری بنگاریم و بسپاریم به دست باد ، تا روایت کند برای تو ،همچنین شکوه های ما را از برخی …..

اما با اندکی تامل می پذیریم که قصّه ی شکوه های ما ، خود حکایتی دیگر دارد و آن را دخلی با دامان تو نیست  .

 آری ، تو انصاف می گویی . ما فراموش کرده ایم ،اما نه تو را ، ما در آشوب گرفتاری های پر هیاهوی زمانه و در تاریکی شبهای یک عصر شلوغ و پر ماجرا ، خود را فراموش کرده ایم ، ولی مطمئن باش که خاطرات با تو بودن و در دامان تو پروریدن ،فراموش شدنی نیستند حتی اگر بین ما و تو ،خط فاصله ای به مسافت هزاران فرسنگ بنشیند.

                              پورشریعت؛ ۱۳۸۷/۷/۷