سلسله خوارزمشاهیان

( تاریخ حکومت خوارزمشاهیان از سال 475 تا 609 شمسی (490 تا 628 قمری) ( 1097 تا 1231 میلادی) ، مدت حکومت 134 سال ، مرکز حکومت آنان شهر خوارزم در افغانستان کنونی.)

خوارزمشاهیان فرزندان غلامی ترک به نام انوشتکین بودند که او را یکی از امرای سلجوقی در غرجستان (گرجستان) خریده بود و به همین جهت او را انوشتکین غرجه می گفتند.انوشتکین بر اثر بروز لیاقت و کفایت در دربار ملکشاه سلجوقی ، ترقی یافت و به مقام شحنگی خوارزم منصوب شد .

چگونگی تاسیس و انقراض سلسله خوارزمشاهیان :

در سال 490 قمری ، قطب الدین محمد ( پسر انوشتکین غرجه ) از طرف حکمران خراسان ، به حکومت خوارزم منصوب شد . بنابراین قطب الدین محمد را بعنوان بنیانگذار سلسله خوارزمشاهیان شناخته و از این تاریخ به بعد ، مقام حکومت بر خوارزم در خاندان وی موروثی گردید .

دولت خوارزمشاهیان در سال 616 قمری و در زمان حکومت سلطان محمد خوارزمشاه ، بوسیله سپاهیان چنگیزخان مغول مورد حمله و تاخت و تاز قرار گرفت ولی تاریخ نهائی انقراض این سلسله را ، تاریخ کشته شدن سلطان جلال الدین ( پسر سلطان محمد خوارزمشاه) ، که در سال 628 قمری بوده است، می دانند .

 

مختصری در خصوص دلایل حمله سپاهیان مغول به ایران و چگونگی انقراض سلسله خوارزمشاهی :

پس از اینکه دولت گورخانیان یا دولت قوم قراختائی ( دولتی که حد فاصل ممالک خوارزمشاهی با مساکن طوایف مغول بود) در سال 607 قمری منقرض گردید ، خوارزمشاهیان با مغول ها هم مرز شدند .و اولین برخورد بین سلطان محمد خوارزمشاه و چنگیزیان در سال 612 قمری اتفاق افتاد که چگونگی این برخورد و درگیری از این قرار بود:

سلطان محمد خوارزمشاه که برای جنگ با طوایف قرقیز و قبچاق در حال گذر از دشت قبچاق ( از بلاد کنار سیحون) بود به یک گروه از لشکریان چنگیز که به فرماندهی جوجی( پسر چنگیز) در حال حرکت بودند ، برخورد نمود و با اینکه مغول ها قصد جنگ و درگیری با خوارزمشاه را نداشتند ، سلطان محمد از شدت غرور و با این عنوان که همه کفار در چشم او دشمن هستند ، به آنها حمله کرد . مغول ها در این جنگ رشادت بسیار از خود بروز دادند ولی چون مایل به جنگ نبودند شبانه گریختند . این واقعه که اولین برخورد بین خوارزمشاهیان و مغول بود ، اگر چه اهمیت چندانی نداشت ولی مشاهده شجاعت و جنگ آوری تاتارها ، چنان خوارزمشاه را به وحشت انداخت که در وقایع بعدی ، این پادشاه حتی المقدور از مقابله با آن قوم خودداری نموده و همواره از رویارویی با آنها عقب می کشید.

سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتوحلاتی که لشکریان اودر آسیای مرکزی بدست آوردند به فکر تسخیرچین افتاد ولی پس از اینکه شنید چنگیز بر شهر پکن چین مسلط شده ، گروهی را برای تحقیق این اخبار به چین فرستاد . چنگیز مقدم فرستادگان خوارزمشاه را گرامی داشت و توسط این گروه به سلطان محمد ، پیغام فرستاد که مایل است ، همواره بین طرفین ، صلح و صفا برقرار باشد و در ممالک خوارزمشاهی و چنگیزی همواره کاروانیان و تجار ، به رفت و آمد و داد و ستد مشغول باشند.

پس از این ماجرا چند تن از تجار ایرانی ، با مقداری پارچه های زربافت ، به خدمت چنگیز رسیدند ، خان مغول کالاهای آنها را به قیمت خوبی خرید و با ایشان جماعتی از بازرگانان رعیت خود را نیز به خوارزم فرستاد و همراه آنها هدایایی نیز برای خوارزمشاه روانه کرد.

فرستادگان چنگیز در سال 615 قمری به حضور خوارزمشاه رسیده و ارمغان ها و نامه چنگیز را به وی دادند . اگر چه در ابتدا ، خوارزمشاه از اینکه چنگیز در نامه خود وی را پسر خود خوانده بود ، متغیر و عصبانی شد، ولی بر اثر حسن تدبیر یکی از فرستادگان خان مغول ، به قبول عقد معاهده ای با چنگیز ، تن در داد و طرفین قرار گذاشتند که از آن تاریخ به بعد ، دوست یکدیگر باشند و دوستان هم را دوست و دشمنان یکدیگر را دشمن بدارند .

پس از عقد این قرار داد جمع کثیری از بازرگانان مغول ( بین 450 تا 500 تن ) با مقدارهنگفتی کالاهای گرانبها از مغولستان به مقصد ماوراء النهر ( تاجیکستان امروزی) حرکت کردند . پس از اینکه آنها به اولین شهر مرزی ایران آن روز ( شهر اترار ) رسیدند ، امیر آن شهر که فردی به نام غایر خان و از خویشاوندان ترکان خاتون ( مادر خوارزمشاه ) بود ، در اموال کاروان تجاری مغول طمع نموده و بنابراین به خوارزمشاه جنین فهماند که آن جمع جاسوسند و سپس همگی آنها را ( بجز یک نفر که موفق شد به نزد چنگیز بگریزد ) به این بهانه کشت و اموال آنان را ضبط نمود. چون این خبر به چنگیز رسید ، سفیری نزد سلطان محمد فرستاد و از او تسلیم غایر خان را که مرتکب چنین حرکت زشتی شده بود، طلب نمود.ولی خوارزمشاه (بدلیل اینکه اکثر لشکریان ترک او از قبیله و از بستگان غایر خان بودند وهمچنینبعلت نفوذ فوق العاده مادر خوارزمشاه که از غایر خان طرفداری می کرد )نه تنها از تسلیم او خودداری کرد بلکه سفیر یا فرستاده ی چنگیز را هم کشت و با این حرکت سفیهانه ، غضب خان مغول را بیش از پیش تحریک نموده و با دست ناقابل خود ، سیل هجوم سپاهیان مغول را به طرف ایران کشانید.

چنگیز قبل از اینکه انتقام کشتار فرستادگان و رعایای خود را از خوارزمشاه بگیرد در صدد برآمد که ابتدا کوچلک خان (حاکم دولت نایمان ) را که در بلاد کاشغر و ختن ( بلاد هم مرز خوارزمشاهیان) به مردم آزار بسیار می رساند و باعث فتنه و فساد بود از میان بردارد . و براین اساس لشکریان چنگیز موفق شدند در سال 615 قمری کوچلک خان را شکست داده و دولت نایمان را منقرض نمایند و پس از آن تمام ترکستان شرقی ، اطاعت چنگیز را قبول نموده و مقدم چنگیز خان را ( که با دین کسی کاری نداشته و به مردم آزادی مذهب می دا د ) به شادی تمام بپذیرند .

پس از این ماجرا ، چنگیز بعد از اینکه مقدمات جنگ را آماده نمود در پاییز سال 616 قمری با سپاهی که فرماندهی آن را 4 پسر وی ( جوجی یا توشی ،جغتای ، اوگدای یا اوکتای ،تولوی یا تولی ) بر عهده داشته و تعداد آن سپاه را از 600 هزار تا 700 هزار ( بر مبنای نظر محققین جدید از 150 هزار تا 200 هزار ) دانسته اند از دره سفلای سیحون به ممالک خوارزمشاهی حمله کرد .تعداد لشکریان خوارزمشاه به مراتب از سپاهیان چنگیزی بیشتر بود اما این لشکر که از نژادهای مختلف و اقوام گوناگون بودند نه با یکدیگر اتحادی داشتند و نه تحت اداره و نظم صحیحی به مبارزه می رفتند مضافا اینکه در بین سران سپاهی و امرای خوارزمشاهی در خصوص نقشه دفاع ، اختلافاتی عظیم وجود داشت .گذشته از این نقص بزرگ ، سوء سیاست و بی رحمی های سلطان محمد که در ایام حکومت خود تعداد زیادی از بزرگان و امرای لشکر را کشته یا زندانی کرده بود ،باعث گردید که جمع کثیری از درباریان و امرای او نیز بصورت سری با چنگیز دست یکی کرده و افکار و برنامه های خوارزمشاه را به او خبر دهند.

سپاهیان چنگیز ابتدا بخارا ، سمرقند و بقیه بلاد ماوراءالنهر را فتح نمودند که در بین شهرهای ماوراءالنهر شهر اترار بیشتر از بقیه شهرها مقاومت نمود تا جایی که محاصره آن نزدیک به 5 ماه طول کشید و غایر خان که مسبب حقیقی حمله چنگیز به ممالک خوارزمشاهی بوده و به همین دلیل نمی توانست تسلیم خان مغول شود با سپاهیانی که خوارزمشاه به او داده بود با رشادت تمام در مقابل تاتارها مقاومت به خرج داد . در آخر کار یکی از سرداران خوارزمشاه که به یاری غایرخان آمده بود و قراجه خاص نام داشت به او خیانت ورزید و به جغتای و اوکتای پیوست ولی پسران چنگیز او را به جرم ناسپاسی به ولی نعمت خود کشتند. با این حال غایر خان تا زمانی که یار و همراه داشت مقاومت کرد و سرانجام به بامی پناه برد و با خشت پاره هایی که کنیزکان از دیوار کنده و به او می دادند از خود دفاع می کرد . با این وضع بالا خره به چنگ مغول افتاد و پسران چنگیز او را کشتند و شهر اترار را قتل و عام کردند .

عاقبت کار سلطان محمد خوارزمشاه:

سلطان محمد ، از ترس سپاهیان مغول از شهری به شهر دیگر می گریخت تا اینکه به مازندران رسید . امرای مازندران مقدم او را گرامی داشتند بجزاسپهبد کبود جامه که در ناحیه جنوبی مرداب استرآباد امارت می کرد . این اسپهبد به علت قتل عمو و پسرعموی خود به دست خوارزمشاه از او کینه در دل داشت و به همین علت بر ضد سلطان محمد با مغول ساخت و چون خوارزمشاه دانست که مغول از اقامتگاه او مطلع شده اند به کشتی سوار شد تا به جزیره آبسکون( آشوراده کنونی) از جزایر دهانه نهر گرگان در داخل دریای خزر پناه ببرد که مغولها سر رسیده و کشتی او را تیرباران کردند ولی چون خود کشتی نداشتند نتوانستند به دنبال او بروند. پس از رسیدن به این جزیره ، سلطان که به مرض ذات الجنب مبتلی شده بود شنید که چنگیزخان به قلعه قارون نیز دست یافته و پسران کوچک او را کشته و زنان و دختران او را به اسیری برده اند. شدت مرض و شنیدن خبر این مصیبت بزودی سلطان را از پای درآورده و پادشاهی با آن عظمت شان و وسعت دولت در شوال سال 617 قمری در جزیره آبسکون جان سپرد در حالی که کفن نداشت و از پیراهن یکی از همراهان برای او کفن ساختند . پس از آن در سالیان کوتاهی که سلطان جلال الدین( پسر سلطان محمد) بر قسمتی از ایران مسلط شد دستور داد تا استخوانهای پدرش را ازگور درآورده واز جزیره آبسکون به قلعه اردهن ( قلعه ای در حوالی دماوند و فیروزکوه) انتقال دهند گر چه بعد از کشته شدن سلطان جلال الدین ، پسر چنگیز خان ( اوکتای) دستور داد تا آن استخوانها را از گور درآورده و سوزاندند.

عاقبت کار ترکان خاتون :

خوارزم یعنی مملکت اصلی خوارزمشاهیان در تحت حکومت ترکان خاتون ( مادر سلطان محمد) و ترکهای قنقلی ( ترکهای طایفه ترکان خاتون) بود و این جماعت به خوبی می توانستند در چنین محلی که قلب ممالک خوارزمشاهی بود به لشکریان مهاجم چنگیزی ، صدمات بسیار وارد آورند ولی پیری و مصیبت زدگی ترکان خاتون از یک طرف و اختلافات امرا و لشکریان خوارزمشاهی از طرف دیگر مانع این کار شد. چنگیز خان موقعی که در ماوراءالنهر بود بکی از مشاورین خود را بعنوان سفیر نزد ترکان خاتون فرستاد و پیغام داد که تنها با خوارزمشاه جنگ دارد و به هیچ وجه در خیال تعرض به ممالکی که تحت اداره ترکان خاتون می باشد ، نیست و از او خواست که یکی از معتمدین خود را نزد چنگیز بفرستد تا خان مغول ، فرمان حکومت خوارزم و خراسان را تسلیم ملکه نماید.ترکان خاتون که به این پیشنهاد چنگیز اعتمادی نداشت همینکه شنید خوارزمشاه از رود جیحون گذشته و ماوراءالنهر را به کلی رها کرده است ، اهل حرم سلطان و اطفال خردسال و گنجهای گرانبها را برداشته از خوارزم خارج شد و قبل از اینکه از آن سرزمین را ترک کند ، جماعتی از بزرگان و امرا را که خوارزمشاه در ایام حکومت خود دستگیر و در خوارزم زندانی کرده بود( به این خیال که فتنه مغول به زودی خواهد خوابید و حکومت خوارزمشاهیان مستقر خواهد شد) ، به آب جیحون انداخت تا مبادا بعدها مدعی حکومت خوارزمشاهیان گردند.

ترکان خاتون پس از آنکه امرا ، ملوک و اعیان زندانی را در آب جیحون انداخت و به قتل رساند از آن دیار به همراه اهل حرم و فرزندان کوچک خوارزمشاه و همچنین نظام الملک محمدبن صالح وزیر ، به خراسان و از خراسان به مازندران آمد و در قلعه ی ایلال (لال ) از قلعه های ولایت لاریجان متحصن گردید. مغول ها این قلعه را در اوایل سال 617 قمری محاصره کردند و چهارماه آنرا در محاصره داشتند تا سرانجام بعلت فقدان آب ، ترکان خاتون و نظام الملک وزیر ، خود را ناچار به تسلیم دیده و از قلعه به زیر آمدند و با عموم همراهان خود به لشکریان چنگیزی تسلیم شدند . مغول ترکان خاتون ، نظام الملک وزیر ، اهل حرم و فرزندان خوارزمشاه را به نزد چنگیز خان که در حوالی طالقان بود فرستادند و خان مغول نظام الملک وزیر و پسران خردسال خوارزمشاه را در سال 618 قمری به قتل رسانیده و ترکان خاتون و زنان و خواهران و دختران خوارزمشاه را به قراقروم ( پایتخت مغولستان ) فرستاد و ترکان خاتون در آن شهر بود تا اینکه در سال 630 قمری وفات یافت.

تسخیر شهر نیشابور:

در خصوص تسخیر شهر نیشابور که در آن زمان یکی از شهرهای مهم ایران بوده نیز باید گفت که اهالی نیشابور در ابتدا حکومت مغول را پذیرفته و شحنه ای از جانب مغول بر آنجا حکومت می کرد ولی پس از اینکه خبر ظهور سلطان جلال الدین خوارزمشاه در مشرق ایران را شنیدند مانند بسیاری دیگر از مردم شهرهای خراسان و جنوب ماوراءالنهر ، و به امید غلبه جلال الدین بر مغول ، سر به عصیان برداشته و شحنه مغول را کشتند . چون خبر قتل شحنه به تولی ( پسر چنگیز) رسید ، تغاجار نویان (داماد چنگیز) را جهت تسخیر نیشابور فرستاد . تغاجار به نیشابور آمده و آنجا را محاصره نمود . در روز سوم محاصره تغاجار کشته شد و لشکریان مغول شکست خورده ، گروهی به طوس و عده ای به سبزوار رفتند . در این زمان تولی که از فتح مرو فارغ آمده بود ، به سمت نیشابور حرکت کرد . مردم نیشابور که تا این زمان شجاعانه جنگیده بودند ، بعلت کمبود آذوقه حاضر شدند که به تسلیم مغول درآیند ولی تولی نپذیرفت و در دهم صفر سال 618 قمری دروازه ی شهر را گشوده و مردان راکشت و زنان را به اسیری فرستاد و از ترس اینکه مبادا کشته شدگان نیمه جان مانده باشند ، دستور داد تا سر همه مقتولین را بریدند و شهر را با کف دست برابر کردند . دختر چنگیز یعنی همسر تغاجار به نیشابور آمد و به انتقام خون شوهرش دستور داد تا نیشابور را چنان ویران کنند که در آنجا بتوان زراعت کرد و حتی بر سگ و گربه آن شهر نیز رحم نکردند .در همین راستا سپاهیان مغول به مدت هفت شبانه روز بر نیشابور ویران آب بستند و سراسر آن را که هموار شده بود جو کاشتند .

عاقبت کار سلطان جلال الدین منکبرنی:

جلال‌الدین خوارزمشاه معروف به سلطان جلال الدین منکبرنی، هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود، سلطان محمد در جزیرهٔ آبسکون(آشورا ده کنونی)وی را به جانشینی نامزد کرد و دو برادرِ او را به قبول حکم او مأمور ساخت اما پس از مرگ سلطان محمد، برادران با وی سر ناسازگاری گذاشته تا جایی که در صدد قتل او برآمدند.

او بر خلاف پدر ضعیف النفسش از رویارویی با دشمنان هراسان نبود و پس از مرگ پدرش عزم خود را برای مقابله با سپاه مغول جزم نمود. او پس از مرگ پدرش در جزیره آبسکون ، مجددا از جانب مازندران به سمت شرق ایران حرکت کرد تا خود را برای رویارویی با مهاجمان مهیا سازد. او در سال ۶۱۷ هجری قمری به سمت نیشابور، غزنه و هراتحرکت نمود و درگیری‌هایی نیز با مغولان پیدا کرد. آوازه مبارزات جلال الدین به گوش چنگیز خان رسید و او سپاهی با سی هزار مرد جنگی به فرماندهی شیگی قوتوقو به سمت او روانه کرد. سپاه جلال الدین و شیگی قوتوقو در نزدیکی پروان(منطقه ای در افغانستان کنونی) با یکدیگر جنگیدند که به شکست لشکریان شیگی قوتوقو انجامید. این پیروزی‌ها به خاطر طمع شرم آور سپاهیان جلال الدین در تقسیم غنائم و رشک برادران جلال الدین بر وی زودگذر و نا پایدار بود. در سال ۶۱۸ هجری قمری شخص چنگیز خان عزم نبرد با جلال الدین کرد و در ساحل رود سند با وی گلاویز شد. در این نبرد لشکر جلال الدین در هم فروریخت و مغول ها پسر خردسال جلال الدین را که هفت یا هشت سال بیشتر نداشت اسیر نموده و کشتند . در این حال مادر ، همسر و جماعتی از زنان حرم سلطان جلال الدین با گریه و زاری از وی خواستند تا ایشان را برای اینکه به چنگ چنگیز نیفتند به قتل برساند بنابراین سلطان جلال الدین دستور داد و آن بیچارگان را در رود سند غرق نمودند .در این نبرد جلال الدین مدت ها شجاعانه جنگید تا جایی که توان پایداری در او و یارانش به پایان رسید . لذا در انتهای نبرد او از ارتفاع ده متری اسب خویش را در آب انداخت و مغولان در صدد تعقیب او برآمدند ولی با ممانعت چنگیز خان روبرو شدند، چرا که او می‌خواست نحوه عبور جلال الدین از رود سند را مشاهده کند. جلال الدین با یک شمشیر و نیزه و سپر از رود سند گذشت و چنگیز خان با مشاهده این صحنه روی به پسران آورد و گفت:«از پدر، پسر چنین باید».

جلال الدین به تنهایی روانه هندوستان شد، سه سال در آنجا ماند و سپاهی برای خود ترتیب داد. از این پس بود که جلال الدین به سمت غرب ایران متمایل شد تا اوضاع درونی نابسامان ایران را اصلاح کند .در فاصله سالهای ۶۱۹ و ۶۲۳ هجری قمری ،جلال الدین به کرمان، فارس، اصفهان، خوزستان، شوشتر، اربیل، آذربایجان، اران، مراغه، تبریز، خوی، تفلیس، ارمنستان، اخلاط و نواحی دیگر لشکر کشی نمود و وضعیت داخلی را تا حدی سامان بخشید. فتح تفلیس که بیش از یک قرن در دست گرجیان بود و حتی سلجوقیان در اوج قدرت خویش از تصرف آن عاجز بودند، جلال الدین را به اوج شهرت رساند.

سرانجام اوکتای پسر چنگیز خان در سال ۶۲۸ هجری قمری سپاهی مرکب از سی هزار مرد جنگی را برای اتمام کار جلال الدین به سمت اران گسیل داشت. سرعت عمل لشکریان مغول حیرت انگیز بود. جلال الدین در همین اثنا در ۲۸ رمضان ۶۲۷ از سلطان علاءالدین کیقباد از سلاجقه روم در نزدیکی ارزنجان شکست خورد و به آذربایجان گریخت و لشکریان خود را به دشت مغان به استراحت فرستاد و خود به باده گساری پرداخت. هنگامیکه در سپیده دم شوال ۶۲۸ هجری قمری در شهر دیاربکر( در ترکیه کنونی) از خواب عشرت و مستی برخاست لشکر مغول را در نزدیکی خویش یافت وی به کنارارس گریخت و از آنجا به ارومیه رفت تا از ملوک آن سامان کمک گیرد اما کسی او را یاری نکرد. در نزدیکی دیاربکر مغولان بر سر او ریختند ولی او جان به در برد و بناچار به میافارقین(در ترکیه کنونی) فرار کرد و در نیمهٔ شوال ۶۲۸ هجری قمری در کوههای اطراف آن شهر به دست جمعی از کردان به قتل رسید.

با مرگ جلال الدین سلسله خوارزمشاهیان به کلی منقرض گردید و اصلی‌ترین نیروی مقاومت در مقابل مغولان در هم شکست و نه سلاطین ایوبی و نه سلاجقه روم از عهده مهار این سیل بنیان کن بر نیامدند.

ویژگیهای جلال الدین از دید مورخین :

به عقیده مورخین ضعف درونی سپاهیان، آشفتگی سیاسی ایران و حسادت برادران و اطرافیان جلال الدین و عیاشی وی از دلایل اصلی شکست او بود.

او در جنگ با مغولان فاقد سیاست خاصی بود و علیرغم شجاعت، اغلب اوقات را پس از جنگ به عیاشی می‌گذراند.پس از فتح هر شهر رفتارش با بزرگان و مردم بسیار متکبرانه بود تا جاییکه هیچ کس مایل به همراهی با وی نمی‌شد. همچنین ثمره ی جنگ‌های فاقد نقشه وی فقط این شد که مغولان را به سراسر سرزمین ایران بکشاند و ویرانیها را شدت بخشد.

درباره منابع