استیلای اعراب بر ايران

دوره استیلای اعراب بر ايران

از سال636 میلادی( 15ه.ق)،که اعراب در جنگ قادسيه بر ایرانیان پیروز شدند و پايتخت ساسانيان يعني تيسفون (مداين ) را به تصرف خود درآوردند، تا سال 820 ميلادي ( 199 ه.ش – 206 ه.ق )كه طاهريان بعنوان اولين سلسله ي ايراني پس از اعراب ، اعلام خودمختاري نمودند ، سرزمين ايران تحت استيلاي اعراب قرار داشته است که این مدت را به 3 دوره تقسیم می کنند :

دوره اول :دوره ی حکومت خلفای بلافصل یا خلفای راشدین . (15 تا 41 قمری )

دوره دوم : دوره ی حکومت خلفای بنی امیه .                 (41 تا 132 قمری )

دوره سوم : دوره ی حکومت خلفای بنی عباس.              (132 تا 206 قمری)          

به زبانی دیگر باید گفت در دوره حكومت اعراب بر ايران كه جمعا 184 سال بطول انجاميده تعداد 22 خليفه بر ايران حكومت كردند ( 3 نفر خلفاي بلافصل یا راشدین يعني عمر ، عثمان و حضرت علي بن ابيطالب – 14 نفر خلفاي اموي يعني معاويه ابن ابي سفيان ، يزيدبن معاويه ، معاويه ابن يزيد، مروان ابن حكم،عبدالملك ابن مروان ، وليد ابن عبدالملك ، سليمان ابن عبدالملك، عمرابن عبدالعزيزابن مروان ، يزيد ابن عبدالملك ، هشام ابن عبدالملك ، وليد ابن يزيد ابن عبدالملك، يزيد ابن وليد ابن عبدالملك، ابراهيم ابن وليدابن عبدالملك، مروان ابن محمد ابن مروان – 7 نفر اولين خلفاي عباسي يعني ابوالعباس سفاح ، ابوجعفر منصور ، محمد مهدي ، موسي هادي ، هارون الرشيد ، محمد امين ، عبدالله مامون )

دوره حكومت اعراب بر ايران را نمي توان يك دوره روشن و مشخص از حكومت يا سلطنت ناميد و غالب اوقات آن به قتل و خونريزي و هرج و مرج و ملوك الطوايفي و انشعاب و تجزيه و تركيب و توطئه و طغيان و شورش گذشت و در اين مدت ايران وضع ثابتي نداشت . بعضي ايالات آن مانند طبرستان ، گرگان ، بلخ و مرو غالبا در حال استقلال به سر مي بردند و بعضي ايالات آن پي در پي شورش نموده و از تحت حكومت عربي خارج مي شدند و خلفا را دچار دردسرهاي بزرگ مي كردند .

چگونگي دست بدست شدن حكومت در بين خلفاي اسلامي :

عمر بعنوان دومين خليفه ي اسلامي(پس از ابوبكر) و بعنوان اولين خليفه اي كه دستور كشورگشايي و حمله ي اعراب به ايران را صادر نمود پس از 10 سال حكومت در سال 23 هجري و در حين نماز با خنجر يكي از ايرانيان كه نام وي فيروز و شهرت وي ابولوء لوء بود ضربت خورد و پس از شش روز مرد و او را در جنب پيغمبر و ابوبكر به خاك سپردند. عمر در ايامي كه بر اثر زخم ضربت خنجر ابولوء لوء بستري بود پنج تن از صحابه را كه حضرت رسول هنگام رحلت از ايشان راضي بود يعني علي ابن ابيطالب ، عثمان ابن عفان ، طلحه ، زبير و سعد ابن ابي وقاص را تعيين كرد تا مسلمين يكي از آن پنج تن را به خلافت اختيار نمايند و دستور داد كه پس از مرگ او علي ابن ابيطالب و عثمان و عبدالرحمان ابن عوف و سعد ابن ابي وقاص جهت مشورت در تعيين خليفه گرد آيند و پسر او عبدالله را نيز با محروم كردن از حق خلافت در اين شوري دخالت دهند و بيش از سه روز امر تعيين خليفه را به تاخير نياندازند و همچنين گفت كه اگر در اين كار بين شما اختلافي بروز كرد جانب آن كس را بگيرند كه عبدالرحمان با اوست گويا يقين داشت كه بين اهل شوري اتفاق نظر حاصل نخواهد شد و عبدالرحمان به علت اينكه داماد عثمان است به انتخاب او اشاره خواهد كرد . پس از اينكه بين صحابه اختلاف افتاد عبدالرحمان با عثمان بيعت نمود و عثمان خليفه شد در صورتيكه ديگران براي اين كار از همه جهت نسبت به او شايسته تر بودند و حركاتي كه بعدها از عثمان سر زد حتي عبدالرحمان را هم از او متنفر كرد.با توجه به اينكه عثمان از خاندان اميه بود پس از رسيدن به مقام خلافت تمام بني اميه و خويشان خود را به كار گماشت و انحراف از روش بي آلايش حضرت رسول و دو خليفه اول و سهل انگاري در كوتاه كردن دست عمال طمع ورز و فاسد از يك طرف مسلمين صالح را به غضب و اظها قيام علني واداشت و از طرفي ديگر كساني را كه مدعي مقام خلافت يا ولايت و امارت بودند در دشمني با خود جري نمود تا اينكه بالاخره صبر شورشيان را لبريز ساخت و در ذي الحجه سال 35 هجري به قصد قتل او به خانه اش حمله بردند و او را در حاليكه روزه و به خواندن قرآن مشغول بود كشتند و خلافتش پس از 12 سال به اين وضع خاتمه يافت.

پس از قتل عثمان و بیعت اکثر مسلمین با علی بن ابیطالب ، مسلمین به سه فرقه تقسیم شدند : یک دسته به کلی بی طرفی اختیار کرده ، نه طرف علی را گرفتند و نه طرف مخالفین او را ، فرقه دیگر یعنی شیعه ، همچنان به ولایت او باقی ماندند و دسته سوم ، که آنان را عثمانیه خواندند ، همان مدعیان خلافت و دشمنان علی بن ابیطالب هستند که گرد عایشه و طلحه و زبیر ، یا در شام دور معاویه و عمروعاص جمع آمدند . طلحه و زبير در جنگ جمل (اولين جنگ داخلي در امپراطوري اسلام ) بوسيله سپاه علي (ع) كشته شدند و عايشه به اسارت درآمد. پس از پيروزي علي (ع) در جنگ جمل ، عراق – ايران – يمن و حرمين كه قبل از اين سر به شورش برداشته بودند بار ديگر همه تحت بيعت و اطاعت علي ابن ابيطالب درآمدند و مصر و آفريقا نيز كه از قبل طرفدار خلافت علي (ع) بودند فرمان او را گردن نهادند و فقط از اين ميان شام كه از زمان عمر تحت حكومت معاويه بود زير بار نرفت و مردم آن به واسطه ي فريبكاري بني اميه عزل علي و خلافت معاويه را خواستار بودند. علي ابن ابيطالب به قصد معاويه و معاويه به عزم جلوگيري از اميرالمومنين هر دو از مراكز خود حركت كردند و در صفن ( مكاني بين كوفه و شام) اردو زدند و مدت يك ماه به تبادل سفرا و مراسلات مشغول بودند ولي سرانجام چون هيچ يك از طرفين قانع نشدند جنگ درگرفت و 40 روز زد و خورد و كشتار ادامه داشت تا آنكه از لشكريان علي (ع) 25000 و از سپاهيان شامي 45000 نفر كشته شدند و فتح قطعي نصيب هيچ كدام نشد . عاقبت علي ابن ابيطالب معاويه را به جنگ تن به تن دعوت كرد تا هر يك از دو مبارز كه غلبه يافتند پيروزي و حاكميت از آن او باشد . معاويه جرات نكرد و به اشاره عمروعاص دست به حيله زد و امر داد تا پاره هاي قرآن را لشكريان او بر سر نيزه كردند و سپاهيان علي را به نام قرآن به سوي خود خواندند.پس از ديدن اين صحنه سپاهيان علي (ع) فريب خورده و هرچه علي (ع) سعي كرد آنها را به فريب معاويه و اطرافيان او آگاه سازد فايده اي نداشت و به ناچار هر دو طرف به درخواست معاويه قرار گذاشتند دو داور اختيار كنند تا در خصوص پايان دادن به اختلاف تلاش كنند . سپاه شام عمروعاص را كه مردي زيرك و فريبكار بود انتخاب كردند و سپاه كوفه با اينكه اميرالمومنين علي (ع) مي خواست عبدالله ابن عباس را برگزيند ابوموسي اشعري كه مردي ساده لوح بود را برگزيدند.سرانجام عمروعاص هشت ماه پس جنگ صفين كه علي و معاويه و سپاهيان آنها به كوفه و شام برگشته بودند ، به شرحي كه مشهور است ابوموسي را فريفت و به اين عنوان كه هيچ يك از معاويه و علي ابن ابيطالب شايسته ي خلافت نيستند ابوموسي را علنا به خلع مخدوم خود علي (ع) وادار نمود تا خود نيز در خصوص معاويه چنين كند اما عمروعاص بر خلاف وعده ي خود عمل نمود و معاويه را در مقام خود ماندگار اعلام نمود.پس از اعلان حكم داوران و فريب خوردن ابوموسي اشعري ، عده اي از پيروان علي ابن ابيطالب با وجود اينكه خود براي خاتمه ي جنگ پيشنهاد داوري داده بودند به اين بهانه كه حاكم بين مسلمين فقط خداوند است از بيعت علي (ع) خارج شدند كه اين طايفه را به همين دليل خوارج خواندند.خوارج پس از مدتي دست به قتل و آزار مسلمين گذاشتند و فتنه ي بزرگي بر پا كردند و در اين زمان حضرت علي با اينكه عازم جنگ جديدي با معاويه بود دفع خوارج را واجب تر ديد و به سمت بصره كه كركز اجتماع خوارج بود حركت كرد و در محل نهروان در سال 39 هجري جمع زيادي از آنان را كشت و به ظاهر فتنه ي خوارج خوابيد اما باقي مانه اين طايفه دست از عقايد تند خود برنداشتند . حدود يك سال پس از واقعه ي نهروان سه تن از خوارج به عقيده ي خود براي نجات عالم اسلام توطئه كردند كه اميرالمومنين علي (ع) ، معاويه و عمروعاص (كه از جانب معاويه حكومت مصر را بدست آورده بود ) را در يك روز به قتل برسانند تا بعد مسلمين هر كس را كه صلاح دانستند به خلافت اختيار كنند . براي اين كار هريك تيغي زهزآلود برداشتند و از مكه كه محل توطئه بود هر كدان به محل ماموريت خود يعني كوفه ، شام و مصر حركت نمودند . مامور قتل عمروعاص فرد ديگري را اشتباها به جاي او كشت و گرفتار شده خود كشته شد . مامور شام هم اگر چه معاويه را ضربتي زد ولي موثر نبود و خود به قتل رسيد . تنها عبدالرحمان ابن ملجم مرادي موقع نماز صبح در مسجد كوفه ، علي ابن ابيطالب را ضربت زد و حضرت بر اثر همان ضربت سه روز بعد و پس ازحدود پنج سال حكومت در 21 ماه رمضان سال 40 هجري به شهادت رسيد و در جوار كوفه يعني در محل نجف كنوني به خاك سپرده شد.

پس از شهادت حضرت علی ، مردم شام که سابقا به امارت معاویه بیعت کرده بودند ، خلافت او را تصدیق کردند ، اهل کوفه هم با امام حسن ، پسر ارشد علی بن ابیطالب دست بیعت دادند و او را به جنگ با معاویه و گرفتن شام تحریض نمودند . امام حسن با لشکریانی که پدرش مقارن شهیدشدنش ، برای دفع معاویه تهیه دیده بود از کوفه عازم مداین شد لیکن در این مکان موارد ناخواسته ای رخ داد و امام حسن چنین صلاح دید که برای جلوگیری از خونریزی ، با معاویه از در آشتی درآید . به همین عزم نامه ای به معاویه نوشت و و خلافت را به او واگذاشت به شرط آنکه معاویه به شیعیان آزار نرساند و از دشنام دادن علی (ع) خودداری نماید.معاویه این شرایط را پذیرفت گرچه بعدها با ناجوانمردی به عهد خود وفا نکرد.

در ایام خلافت خلفاي راشدين (ابوبكر – عمر- عثمان – علي و امام حسن (ع) ) ، خلافت ارثی نبود و مردم هرکس را که صالح می دیدند به این مقام اختیار می کردند و اگر خلیفه بر خلاف سنت پیغمبر و خلیفه سلف خود می رفت به تقبیح اعمال او می پرداختند و حتی چنانکه در عهد عثمان اتفاق افتاد بر او می شوریدند و عزلش را علنا می خواستند .اما معاویه در تحصیل خلافت بر خلاف به شمشیر و پول متوسل شد و مشورت با مسلمین و جلب نظر صحابه رسول را به هیچ وجه مورد اعتنا قرار نداد .با بخشیدن پول به شعرا و متملقین و دادن مقامات به مدعیان و مخالفین، قلوب اکثر مردم را به خود رام کرد و هرکس را که سر به مخالفت برداشت ،مغلوب یا مسموم یا مقتول نمود و به زور برای پسر نالایق خود یزید از عامه و سران عرب ، برای جانشینی خود بیعت گرفت و به تقلید رومیان و ایرانیان در دمشق به ترتیب دادن دستگاه سلطنت و اختیار خدام و درباریان پرداخت و بیت المال را که برای مصارف امور مسلمین بود به مصرف اغراض شخصی و سیاسی خود رسانید و سلسله بني اميه را پايه گذاري نمود.

اقدام معاويه بر خلاف سنت جاري خلافت باعث سرو صدا و مخالفت در مكه و مدينه شد . پس از مرگ معاويه و به حكومت رسيدن فرزندش يزيد، مردم كوفه در عراق ازفرزند دوم اميرالمومنين يعني از حضرت امام حسين (ع) دعوت كردند كه به كوفه بيايد و مقام خلافت را بپذيرد . آن حضرت با خانواده و اطرافيان خود از مكه عازم كوفه گرديد .حاكم كوفه يعني عبيدالله از طرف يزيد مامور مقابله با امام حسين گرديد و مسلم (پسر عموي امام حسين) را كه به نمايندگي از طرف امام حسين به نزد او آمده بود كشت و عمر سعد را با سپاهي به جلو امام حسين فرستاد . سپاه عمر سعد خيمه هاي امام حسين را در كربلا به محاصره گرفته و مانع از نوشيدن آنها از آب فرات شدند . مردم كوفه به قول خود عمل نكرده و حمايتي ننمودند و عده اي هم كه به او گرويده بودند فرار كردند و آن حضرت را تنها گذاشتند . آن حضرت با تمام افراد و فرزندانش كه تعداد آنها را 72 تن نوشته اند در روز عاشورا (دهم محرم) سال 60 هجري به شهادت رسيدند و زنان خانواده با دو پسر كوچك و دو دختر و خواهر آن حضرت به اسيري به شام فرستاده شدند.

سلسله بني اميه كه به مناسبت نام جدشان اميه به اين نام خوانده مي شوند حدود 90 سال حكومت كرده اند وآخرین خلیفه خاندان بنی امیه ( مروان بن محمد بن مروان) در سال 132 قمری(128 شمسی) مغلوب ابومسلم خراسا نی و بنی عباس شده و دولت اموی منقرض گردید.( خلفای اموی به دو شعبه تقسیم می شوند : یکی شعبه آل سفیان یعنی معاویه بن ابی سفیان ، پسرش یزید و نوه اش معاویه ثانی که از سال 41 تا 64 قمری خلافت کردند و دیگری شعبه آل مروان ( مروان بن حکم) ، که تعداد آنها 11 نفر بوده و از سال 64 تا 132 خلافت کردند .

در خصوص چگونگي انقراض سلسله بني اميه بايد گفت كه از حدود سال 100 هجري شمسي و از زمان حكومت نهمين خليفه اموي يعني يزيد ابن عبدالملك(يزيد دوم) به بعد طغيان و شورش در سراسر امپراطوري اعراب بخصوص در خراسان و ماوراء النهر بالا گرفت و در اين دو ايالت تبليغات به نفع عباسي ها ( نواده هاي عباس عموي پيامبر) و بر ضد بني اميه آغاز گرديد . در سال 126 شمسي ابومسلم خراساني كه ايراني بود و منطقه مرو و هرات را در تصرف خود داشت به حمايت عباسيان و بر ضد دولت اموي قيام كرد .وي پرچم سياه رنگ عباسيان را به حمايت از آنها در خراسان برافراشت و نصر را كه از طرف مروان (آخرين خليفه اموي) حاكم خراسان بود در نيشابور شكست داد و خراسان را قبضه نمود و پس از آن سپاه اموي را در ري شكست داده تا نهاوند و بعد تا كوفه و كربلا پيش راند و اين نقاط را به تصرف خود درآورد و ابوالعباس را كه يكي ازافراد خانواده ي عباسي بود و پس از كشته شدن برادر بزرگش بوسيله مروان ، در كوفه بصورت پنهاني زندگي مي كرد از پناهگاه بيرون آورده و او را خليفه اعلام كرد. پس از اين موضوع مروان خود شخصا با 120 هزار سپاه جنگي از فرات و از پل زاب گذشت و به مقابله سپاه ابومسلم شتافت ولي شكست خورد و فرار كرد و سپاه ابومسلم كه در اين هنگام سپاه عباسي خوانده مي شد او را تا بوسير در مصر تعقيب نمود و در آنجا كشته شد و سلسله اموي بدست ابومسلم منقرض گرديد.

ابوالعباس كه بعدا به سفاح يعني خونريز معروف شد ، پس از كشته شدن مروان ، فرمان قتل و عام بني اميه را در بغداد و ساير مناطق صادر نمود و خود او در يك روز در مجلس مهماني هفتاد تن از سران و بزرگان بني اميه را كشت و بر روي نعش آنها سفره انداخت و طعام خورد و كارگزاران وي نيز به شكلي مشابه با امويان معامله كردند تا جايي كه از طايفه اموي جز اطفال شيرخوار و گروهي كه به اندلس گريختند كسي باقي نماند.

پس از مرگ ابوالعباس سفاح ، برادرش ابوجعفر منصور جاي او را گرفت . وي بعلت بخل زياد در خرج به دوانيقي يعني كسي كه دانه دانه خرج مي كند معروف بود . منصور دوانيقي مدتي پس از رسيدن به خلافت ، با وجود اينكه ابومسلم به وي خدمات ارزنده اي كرده بود ، ابومسلم را از ترس قدرت و نفوذ به قتل رسانيد و به همين علت منفور و بدنام شد . از ديگر كارهاي زشت منصور دوانيقي قتل عبدالله ابن مقفع ( منشي بليغ ايراني ) است كه كتاب كليله و دمنه و جداينامه را از پهلوي به عربي ترجمه نموده است .

پس از منصور دوانيقي پسرش به نام مهدي به خلافت رسيده و پس از مهدي نيز به ترتيب دو پسر او يعني هادي و هارون كه هر دو از مادري ايراني بنام خيزران متولد شده بودند به خلافت رسيدند . پس از هارون (هارون الرشيد) يكي از پسران وي بنام امين كه از همسر عربي وي متولد شده بود به خلافت رسيد . امين بر ايران حكومت نداشت و در ايران فرزند ديگر هارون بنام مامون كه از همسر ايراني هارون متولد شده بود بعنوان خليفه شناخته شده و مرو را پايتخت خود قرار داده بود . مامون يكي از سرداران ايراني بنام طاهر را كه بعدا بنيانگذار سلسله طاهريان گرديد مامور جنگ با برادر خود امين نمود . طاهر بغداد را تصرف نمود و امين تسليم شد و در ارگ سلطنتي به قتل رسيد . پس از مدتي مامون ظاهرا به پاس خدمات طاهر و باطنا گویا برای دور کردن طاهر از بغداد و کوتاه ساختن دست استیلایش از امور خلافت ، او را به حکومت خراسان فرستاد .

طاهر بعنوان جانشین مامون در خراسان ، در سال 205 قمری به خراسان آمد و در مرو (مرکز خراسان) اقامت گزید ولی یک سال بعد نام مامون را از خطبه انداخت و خطبه را با نام یکی از فرزندان امام موسی کاظم خواند و مستقل شد و به این ترتیب سلسله طاهری بعنوان اولین سلسله ایرانی بعد از اسلام در سال 206 قمري بوجود آمد و حكومت سلسله ي بني عباس در ايران خاتمه يافت . . شايان ذكر اينكه سلسله بني عباس تا سال 656 قمري در ديگر سرزمين ها حكومت داشته گر چه خلفاي بعد از مامون ، ضعيف و ناتوان و غالب آنها تنها اسما خليفه بوده و در واقع دست نشانده ي امرا و سرداران ترك يا پادشاهان ايراني بوده اند .

روي هم رفته در دوره ي حكومت اعراب بر ايران ، دوره ي خلافت هارون معروف به هارون الرشيد و پسرش مامون معروف به مامون كبير ، درخشانترين دوره ي حكومت خلفاي عرب بر ايران به شمار آمده و تاثير فرهنگ و تمدن ايران در حكومت و دستگاه اداري و سازمان خلافت بسيار قوي بود . علوم و هنر و ادبيات در زمان او ترقي بسيار كرد . دو رصدخانه يكي نزديك دمشق و ديگري نزديك بغداد ساخته شد و دارالعلمي كه از لحاظ كتب غني بود نزديك رصدخانه بغداد بنا شد . آثار ادبي ، علمي و فلسفي از زبانهاي يوناني و سرياني و ايراني و سانسكريت به عربي ترجمه شد و بدين طريق ميراث تمدن يوناني باقي مانده ، بعدها به اروپا رفت و اروپاي جديد ابتدا آنها را از كتب عربي به زبانهاي اروپايي ترجمه نمود و از اين طريق بود كه غرب با تمدن يوناني آشنا شد . همچنين در زمان مامون به علم جغرافي اهميت داده شد . سه جغرافيدان بزرگ يعني استخري ، ابن حوقل و مقدسي به وجود آمدند كه جغرافياي كاملي از كشورهاي تابعه ي امپراطوري اسلامي نوشته اند. كتاب معروف هزار و يك شب نيز در زمان هارون جمع آوري و تدوين گريد.

هارون در سال 192 قمري به قصد سركوب نمودن شورشي كه بوسيله ي علي ابن عيسي (حكمران خراسان) به وقوع پيوسته بود عازم شرق ايران شد ولي در طول راه و در منطقه جرجان مريض شد و با شدت يافتن مرض در سال 193 قمري در طوس (مشهد كنوني) درگذشت و در همان شهر و در محلي كه بعدها حضرت امام رضا (ع) را نيز در آن مكان به خاك سپردند مدفون شد.

در خصوص چگونگي شهادت امام رضا (ع) نيز بايد گفت كه مامون به علت شورش فرقه ي شيعه در عربستان و عراق و بين النهرين به حمايت از آل علي و همچنين شورش بني اميه بر ضد خليفه ، حضرت امام علي الرضا ( نواده ي حضرت علي ابن ابيطالب) را كه در آن زمان رييس خاندان علوي بود در سال 201 قمري بعنوان ولي عهد و جانشين خليفه تعيين كرد. و يكي از دختران خود را به حضرت رضا و دختر ديگرش را به پسر آن حضرت داد و رياست حج را به يكي از برادران آن حضرت واگذاشت . وهمچنين دستور داد شعار و پرچم سياه كه نشانه عباسيان بود را به شعار و پرچم سبز كه مخصوص علويان بود تغيير دهند.سپس مامون به بغداد رفت و پايتخت خود را از مرو به بغداد انتقال داد. قبل از اينكه مامون به بغداد برسد چون مردم اين شهر سني متعصب بودند از شنيدن اختيار يك تن علوي به وليعهدي برآشفتند . مامون ديد كه ممكن است در صورت دوام مخالفت اهل بغداد خلافت از دست او خارج شود بنابراين آنچه را در خصوص انتقال خلافت به آل علي گفته بود انكار كرد و دستور داد فضل ابن سهل را كه مامون به اشاره و توصيه او در اين خط افتاده بود در حمامي كشتند و سال بعد از آن يعني در سال 203 قمري حضرت رضا (ع) رحلت فرمود كه شيعيان معتقدند فرستاده ي مامون بوسيله ي انگور زهرآلود آن حضرت را زهر داده و به شهادت رسانيده است ولي مشرق شناسان غربي رحلت آن حضرت را طبيعي مي دانند . ضمنا در زمان عزيمت مامون به بغداد شورش مصر و قيام بابك خرم دين نيز در تصميم گيري هاي مامون موثر بوده است .

بابك خرم دين يكي از پيشوايان روحاني مجوس و موسس فرقه ي خرميان در آذربايجان بود كه به ادعاي خدايي و احياي آئين مزدكي كه نوعي آئين اشتراكي (كمونيستي) بود برخواست و عده زيادي كه همه لباس هاي سرخ در بر مي كردند دور او را گرفتند . بابك به ياري اين سرخ جامگان مدت بيست سال بر آذربايجان و ارمنستان استيلا داشت و شش مرتبه نيروهايي را كه از طرف مامون و همچنين خليفه بعدي يعني معتصم (پسر مامون)براي مقابله با وي فرستاده شد شكست داد و 250 هزار نفر سپاه خليفه(و به روايتي 500 هزار نفر) به قتل رسيده و هزاران اسير بدست بابك افتاد . در سال 221 قمري معتصم يكي از سرداران ايراني بنام افشين را مامور دفع بابك كرد . افشين پس از دو سال نبرد خونين بابك را در نزديكي اردبيل شكست داد و بابك به ارمنستان گريخت و از طرف يكي از امراي ارمنستان دستگير و تسليم خليفه گرديد و همراه برادرش به وضع فجيعي به قتل رسيدند. سال بعد از قتل بابك يكي از اسپهبدان ايراني طبرستان (مازندران كنوني) كه مازيار ابن قارن نام داشته و تعلق خاصي به كيش زرتشت و آداب ايراني داشت بر عليه خليفه عصيان كرد . معتصم براي دفع او عبدالله ابن طاهر يعني سومين امير سلسله طاهري را فرستاد . عبدالله ،مازيار را گرفت و به بغداد روانه كرد و خليفه او را به ضرب تازيانه كشت و جسدش را در مقابل جسد بابك آويخت . پس از آن معتصم افشين را متهم نمود كه با مازيار هم دست بوده و در توطئه ي احياي دين مزدكي با او شريك بوده است و به همين تهمت او را به حبس انداخت تا اينكه در زندان مرد.

درباره منابع